شازده کوچولو
اثر آنتوان دو سنتگزوپهری
برگردان احمد شاملو
کل متن در یک صفحه
دانلود کتاب (پیدیاف
)
دانلود کتاب صوتی
اهدانامچه
۱ - یک بار شش سالم که بود...
۲ - این جوری بود که روزگارم تو تنهایی میگذشت...
۳ - خیلی طول کشید تا توانستم بفهمم از کجا آمده...
۴ - به این ترتیب از یک موضوع خیلی مهم دیگر هم سر در آوردم...
۵ - هر روزی که میگذشت از اخترک و از فکرِ عزیمت و از سفر و این حرفها...
۶ - آخ، شهریار کوچولو! این جوری بود که من کَم کَمَک از زندگیِ محدود و دلگیر تو...
۷ - روز پنجم باز سرِ گوسفند از یک راز دیگر زندگی شهریار کوچولو سر در آوردم...
۸ - راه شناختن آن گل را خیلی زود پیدا کردم...
۹ - گمان کنم شهریار کوچولو برای فرارش از مهاجرت پرندههای وحشی استفاده کرد...
۱۰ - خودش را در منطقهی اخترکهای ۳۲۵، ۳۲۶، ۳۲۷، ۳۲۸، ۳۲۹ و ۳۳۰ دید...
۱۱ - اخترک دوم مسکن آدم خود پسندی بود...
۱۲ - تو اخترک بعدی میخوارهای مینشست...
۱۳ - اخترک چهارم اخترک مرد تجارتپیشه بود...
۱۴ - اخترکِ پنجم چیز غریبی بود. از همهی اخترکهای دیگر کوچکتر بود...
۱۵ - اخترک ششم اخترکی بود ده بار فراختر، و آقاپیرهای توش بود...
۱۶ - لاجرم، زمین، سیارهی هفتم شد...
۱۷ - آدمی که اهل اظهار لحیه باشد بفهمی نفهمی میافتد به چاخان کردن...
۱۸ - شهریار کوچولو کویر را از پاشنه درکرد و جز یک گل به هیچی برنخورد...
۱۹ - از کوه بلندی بالا رفت...
۲۰ - اما سرانجام، بعد از مدتها راه رفتن از میان ریگها و صخرهها و برفها به جادهای برخورد...
۲۱ - آن وقت بود که سر و کلهی روباه پیدا شد...
۲۲ - شهریار کوچولو گفت: -سلام. سوزنبان گفت: -سلام...
۲۳ - شهریار کوچولو گفت: -سلام! پیلهور گفت: -سلام...
۲۴ - هشتمین روزِ خرابی هواپیمام تو کویر بود...
۲۵ - شهریار کوچولو درآمد که: -آدمها!...
۲۶ - کنار چاه دیوارِ سنگی مخروبهای بود...
۲۷ - شش سال گذشته است و من هنوز بابت این قضیه جایی لبترنکردهام...